دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان، واقع در 24 هزارگزی شمال خاور راه اردستان و 2 هزارگزی شمال باختر اردستان به کاشان، محصول آنجا غلات و پنبه و کرچک و منداب و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان، واقع در 24 هزارگزی شمال خاور راه اردستان و 2 هزارگزی شمال باختر اردستان به کاشان، محصول آنجا غلات و پنبه و کرچک و منداب و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
یک منش. بر یک سیرت و طبع. یک دل. متفق القرار. متفق الرأی. (یادداشت مؤلف). - یک دل و یک نهاد، متفق الرأی. همدل و همزبان. صمیمی. متحد: بیعت عام کردند امیر باجعفر را (امیر جعفر احمد بن محمد بن خلف بن اللیث را) و کار بر او قرار گرفت و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان و سیستان همه یک دل و یک نهاد و تشویش از میانه برخاست. (تاریخ سیستان). و رجوع به همین ترکیب در ذیل یک دل شود. - ، یک روی. بی ریا: سرشت تن از چار گوهر بود که با مرد هر چار درخور بود یکی پرهنر مرد با شرم و داد دگر کو بود یک دل و یک نهاد. فردوسی. کتایون بدانست کو را نژاد ز شاهی بود یک دل و یک نهاد. فردوسی. - یک نهاد بودن، یکسان بودن. یک طرز و یک طور بودن.ثابت بودن: چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد گاهی به سوی مغرب و گاهی به خاورند. ناصرخسرو. - ، یک روی و یک دل بودن: به فکر و قول و زبان یک نهاد باش و مباش به دل خلاف زبان چون پشیز زراندود. ناصرخسرو. ، یک نوع. یک طرز. (یادداشت مؤلف)
یک منش. بر یک سیرت و طبع. یک دل. متفق القرار. متفق الرأی. (یادداشت مؤلف). - یک دل و یک نهاد، متفق الرأی. همدل و همزبان. صمیمی. متحد: بیعت عام کردند امیر باجعفر را (امیر جعفر احمد بن محمد بن خلف بن اللیث را) و کار بر او قرار گرفت و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان و سیستان همه یک دل و یک نهاد و تشویش از میانه برخاست. (تاریخ سیستان). و رجوع به همین ترکیب در ذیل یک دل شود. - ، یک روی. بی ریا: سرشت تن از چار گوهر بود که با مرد هر چار درخور بود یکی پرهنر مرد با شرم و داد دگر کو بود یک دل و یک نهاد. فردوسی. کتایون بدانست کو را نژاد ز شاهی بود یک دل و یک نهاد. فردوسی. - یک نهاد بودن، یکسان بودن. یک طرز و یک طور بودن.ثابت بودن: چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد گاهی به سوی مغرب و گاهی به خاورند. ناصرخسرو. - ، یک روی و یک دل بودن: به فکر و قول و زبان یک نهاد باش و مباش به دل خلاف زبان چون پشیز زراندود. ناصرخسرو. ، یک نوع. یک طرز. (یادداشت مؤلف)
نان خشک. نان ته ماندۀ سفره ها که در مطبخ جمع آرند و تر یا خشک آن را بگدایان دهند. (یادداشت بخط مؤلف) : همی دربدر خشک نان باز جست مر او را همان پیشه بود از نخست. ابوشکوربلخی. یا حبذا الکعک بلحم مثرود و خشکنان مع سویق مقنود. راجز
نان خشک. نان ته ماندۀ سفره ها که در مطبخ جمع آرند و تر یا خشک آن را بگدایان دهند. (یادداشت بخط مؤلف) : همی دربدر خشک نان باز جست مر او را همان پیشه بود از نخست. ابوشکوربلخی. یا حبذا الکعک بلحم مثرود و خشکنان مع سویق مقنود. راجز
پست طبیعت. آنکه نهاد پست دارد. دون صفت. دون طبیعت: خاقانی اگر نه خس نهادی خوش باش گام از سر کام در نهادی خوش باش هر چند بناخوشی فتادی خوش باش پندار در این دور نزادی خوش باش. خاقانی
پست طبیعت. آنکه نهاد پست دارد. دون صفت. دون طبیعت: خاقانی اگر نه خس نهادی خوش باش گام از سر کام در نهادی خوش باش هر چند بناخوشی فتادی خوش باش پندار در این دور نزادی خوش باش. خاقانی
فرشته سرشت. پارسا و بی مکر و بی حیله. (از ناظم الاطباء). که سرشت و خصلت فرشتگان دارد. نیک نهاد. پاک سرشت: ملک نهاد و ملک همت و ملک طلعت چنو کجاست یکی ازهمه ملوک بیار. فرخی
فرشته سرشت. پارسا و بی مکر و بی حیله. (از ناظم الاطباء). که سرشت و خصلت فرشتگان دارد. نیک نهاد. پاک سرشت: ملک نهاد و ملک همت و ملک طلعت چنو کجاست یکی ازهمه ملوک بیار. فرخی
پاک فطرت. پاکدرون. پاک طینت. پاک سرشت: نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد بهتر آنست که با مردم بد ننشینی. حافظ. اشک آلودۀ ما گرچه روانست ولی به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم. حافظ
پاک فطرت. پاکدرون. پاک طینت. پاک سرشت: نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد بهتر آنست که با مردم بد ننشینی. حافظ. اشک آلودۀ ما گرچه روانست ولی به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم. حافظ
خشک اصل. درخت نهالی که خشک است. نهال خشک. کنایه از بی ثمر و بی فایده و غیر مفید است: چون قوم نوح خشک نهالان بی برند باد از تنور پیرزنی فتح بابشان. خاقانی
خشک اصل. درخت نهالی که خشک است. نهال خشک. کنایه از بی ثمر و بی فایده و غیر مفید است: چون قوم نوح خشک نهالان بی برند باد از تنور پیرزنی فتح بابشان. خاقانی
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد، واقع در 30 هزارگزی راه عمومی. این ده در کوهستان قرار دارد با آب وهوای سردسیری. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و دیمی و لبنیات و شغل اهالی آنجا قالی کردی و جوال و جاجیم بافی و راه مالرو است. ساکنان آن از طایفه غیاثوند سرخوری خاتون اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد، واقع در 30 هزارگزی راه عمومی. این ده در کوهستان قرار دارد با آب وهوای سردسیری. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و دیمی و لبنیات و شغل اهالی آنجا قالی کردی و جوال و جاجیم بافی و راه مالرو است. ساکنان آن از طایفه غیاثوند سرخوری خاتون اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)